کــلــــوب شــــهــداد

شهری با تمدن شش هزار ساله...در گرمترین مکان در زمین!!

کــلــــوب شــــهــداد

شهری با تمدن شش هزار ساله...در گرمترین مکان در زمین!!

کــلــــوب شــــهــداد
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

خواب یا بیداری

آنچنان خود را به خواب زده ایم
که انگار هزار سال پیش مرده ایم
او می آید و حضور حضرتش
 باعث امید میشود
و به دل ها بیش از پیش
عشق را نوید می دهد
قالب تهی ما پر میشود
ارزش میگیریم
و دیگر هرگز لغزش نداریم
می آید و تنهاییامان پر از طراوت میشود
این دشمنی های امروز عین رفاقت میشود
بیراهه رفتیم و به راه راست میبرد ما را
و با حرفهایش زنگار میزداید از دلها
پس اگر تو هم شبیه دل تنگ من دلی داری
بیا با هم دعا کنیم
بیا آقای خوب مهربانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۲۴
سعید گنجوزاده

نماهنگ 2

 

آهنگ زیبا از ندیم به نام" کم آوردم "

*پیشاپیش روز شعر و ادب گرامی باد*

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۵
سعید گنجوزاده

دستی در قفس را باز میکند

 انگار شعر تازه ای آغاز میکند


                       چقدر قشنگ است این قافیه ها
                       ببین پرنده دارد پرواز میکند
            
                                          
                                                                    ( شاعر+ک)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۴۳
سعید گنجوزاده

ساعت 7 به خانه بر میگردد ماشینی را جلوی خانه میبیند.

دوان دوان به خانه میرسد

نزدیک تر که میشود متوجه می شود که ماشین مادر مریم است خیالش کمی آسوده می شود. اما چیشده که این موقع صبح اومده اینجا چکار میکنه؟

نزدیک  خانه میرسد صدای گله کردن مادر مریم را میشنود "خدایا این چه بلایی بود تو زندگی ما انداختی ، من چه گناهی کردم که دخترم اینقد باید عذاب بکشه ، رضا از پشت در تمام حرفها را میشنود و زره زره وجودش را خرد شده میبیند.

کم کم به اتاق نزدیک میشود پشت در می ایستد و صدایی بلند میکند و اجازه ورود میگیرد.

رضا : یا الله...

مریم :بیا تو رضا

رضا وارد اتاق میشود مریم را در رختخواب میبیند و در کنارش مادرش نشسته است.

رضا : سلام حاج خانم، سلام مریم خوبی بهتر شدی؟

مریم:اره بهترم مامانم امده یه سر بزنه

مادر مریم جوابی به سلام رضا نمیدهد و به او حتی نگاه هم نمیکند، رضا ناراحت میشود ولی حرفی نمیزند.

مادر مریم : رضا تو حواست به مریم هست ؟ حواست هست مریضه؟

رضا :بله حاج خانم دیشب رفتیم دکتر باید بره آزمایش

مادر مریم :خب چرا نرفتین ؟

رضا : خب فعلا نشده که بریم

مادر مریم :چرا نشده؟

رضا : چیز خاصی نیست

مادر مریم: خب بگو

رضا:حقیقتش یکم وضعمون خوب نیست ( رضا با این حرف تمام بدنش به لرزه می افتد و می داند حقیرانه تر از قبل به او نگاه میکنند)

مادر مریم:چی بگم والا چی دارم که بگم ، به حساب خودم دختر عروس کردم که زندگیش بهتر بشه حالا هر روز باید نظاره گر سختی های زندگیش باشم.

مریم:نه مامان یکم پول داریم ایشالا تا هفته آینده میریم آزمایش.

مادر مریم: دختره چقد تو ساده ای.....

سرزنش های مادر مریم همچنان ادامه دارد که رضا اتاق را ترک میکند در میان راه مادر مریم میگوید:

ببین رضا اگه تا هفته آینده یه فکری نکنی مجبور میشم من یه فکری به حال دخترم بکنم.

رضا سکوت میکند و از اتاق بیرون میرود.

ساعتی بعد مادر مریم از آنجا میرود و رضا هم آماده رفتن به مغازه خود میشود...

ادامه دارد...

جوان شهداد

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۲۴
سعید گنجوزاده

نماهنگ 1

آهنگ زیبایی از مرتضی پاشایی به نام " قلبم رو تکراره"


به آرزوی سلامتی هرچه سریعتر خواننده عزیز کشورمون.






۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۶
سعید گنجوزاده

چالش سطل یخ 

(به انگلیسیIce Bucket Challenge) فعالیتی است که شامل ریختن یک سطل آب یخ روی سر یک نفر می‌شود. این فعالیت در رابطه با کمک به جامعه سرطان در نیوزلند و موسسه خیریه کمک به بیماران اسکلروز جانبی آمیوتروفیک در آمریکا است. این چالش به صورت ویروسی در رسانه‌های اجتماعی مطرح شد و قوانینی برای آن گذاشته شد تا افراد یا یک سطل آب یخ روی سر خود خالی کنند یا به موسسه خیریه موردنظر کمک کنند.[۱][۲] این چالش نیازمند نامزد کردن چند فرد دیگر برای انجام این فعالیت است که آنها ۲۴ ساعت فرصت دارند تا در این چالش شرکت کنند یا ۱۰۰ دلار به موسسه خیریه کمک کنند.

(چالش آب یخ گنجوزاده)

دانلود فیلم 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۲۳
سعید گنجوزاده

به خانه میرسد و خودش را جمع و جور میکند و لبخندی تلخ به لبهایش مینشاند و اتاق را باز میکند...

مریم؟......مریم ؟

مریم چیشده؟

مریم با روی پریشان روی زمین افتاده است به کنار وی میرود .

رضا:مریم چیشدی؟

مریم:هیچی یه زره سرم درد میکنه

رضا:خب پاشو بریم دکتر

مریم: نه خودم یه قرص میخورم خوب میشم

رضا: نه آماده شو بریم دکتر زود باش

رضا پیش خود میگوید "خدایا هر بلایی خواستی سر من بیار ولی مریم چیزیش نشه".

کم کم  آماده رفتن میشوند ساعت 9 شب است که به بیمارستان میرسند.

رضا منتظر نمی شود تا مریم از اتاق دکتر بیرون بیاید وارد اتاق میشود و به سمت دکتر  میرود

دکتر در حال معاینه است.

دکتر:چند وقت اینطوری هستید خانوم

مریم:حدودا یک ماهی است

رضادر گوش مریم:تو یکماه مریضی و هیچی به من نگفتی؟

مریم:فکر نمیکردم اینطوری بشه چرا الکی هم تو خرج بیفیم!

رضا :چه خرجی بابا الان خوبه اینطوری شده؟

مریم: حالا بزار بپرسم ببینم چی شده؟

مریم:آقای دکتر میشه بدونم مشکلم چیه؟

دکتر: خانم شما مشکوک به بیماری بزرگی هستید ولی برای ثابت شدن حرف من باید برای چند ازمایش به بیمارستان بهتری برید.

مریم:مگه اینجا چشه؟

دکتر : منظورم اینه باید برید دکتر متخصص

مریم:باشه حتما مرسی از شما.

از مطب به دارو خانه میروند تا دارو ها را بگیرند و به خانه برمیگردند.

ساعت 11 شب است همچنان مریم بد حال است.

رضا از او پرستاری میکند تا به خواب میرود.

رضا نمیداند به کدام مشکل بیندیشد .به مریضی مریم یا گرفتاری های خودش سر بر زانو میگذارد با غمی دو چندان شب را به سحر میرساند ساعت 4.30 صبح است که مریم را برای نماز بیدار میکند مریم با کسلی و مریضی خود نمازش را میخواند .رضا بیلش را به دوش میکشدو به یاغ میرود .

ساعت 7 به خانه بر میگردد ماشینی را جلوی خانه میبیند.

دوان دوان به خانه میرسد....

ادامه دارد....                               

                                                                 جوان شهداد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۳۷
سعید گنجوزاده