کــلــــوب شــــهــداد

شهری با تمدن شش هزار ساله...در گرمترین مکان در زمین!!

کــلــــوب شــــهــداد

شهری با تمدن شش هزار ساله...در گرمترین مکان در زمین!!

کــلــــوب شــــهــداد
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

روزگار سخت جوانی 5

سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ق.ظ

به خانه میرسد و خودش را جمع و جور میکند و لبخندی تلخ به لبهایش مینشاند و اتاق را باز میکند...

مریم؟......مریم ؟

مریم چیشده؟

مریم با روی پریشان روی زمین افتاده است به کنار وی میرود .

رضا:مریم چیشدی؟

مریم:هیچی یه زره سرم درد میکنه

رضا:خب پاشو بریم دکتر

مریم: نه خودم یه قرص میخورم خوب میشم

رضا: نه آماده شو بریم دکتر زود باش

رضا پیش خود میگوید "خدایا هر بلایی خواستی سر من بیار ولی مریم چیزیش نشه".

کم کم  آماده رفتن میشوند ساعت 9 شب است که به بیمارستان میرسند.

رضا منتظر نمی شود تا مریم از اتاق دکتر بیرون بیاید وارد اتاق میشود و به سمت دکتر  میرود

دکتر در حال معاینه است.

دکتر:چند وقت اینطوری هستید خانوم

مریم:حدودا یک ماهی است

رضادر گوش مریم:تو یکماه مریضی و هیچی به من نگفتی؟

مریم:فکر نمیکردم اینطوری بشه چرا الکی هم تو خرج بیفیم!

رضا :چه خرجی بابا الان خوبه اینطوری شده؟

مریم: حالا بزار بپرسم ببینم چی شده؟

مریم:آقای دکتر میشه بدونم مشکلم چیه؟

دکتر: خانم شما مشکوک به بیماری بزرگی هستید ولی برای ثابت شدن حرف من باید برای چند ازمایش به بیمارستان بهتری برید.

مریم:مگه اینجا چشه؟

دکتر : منظورم اینه باید برید دکتر متخصص

مریم:باشه حتما مرسی از شما.

از مطب به دارو خانه میروند تا دارو ها را بگیرند و به خانه برمیگردند.

ساعت 11 شب است همچنان مریم بد حال است.

رضا از او پرستاری میکند تا به خواب میرود.

رضا نمیداند به کدام مشکل بیندیشد .به مریضی مریم یا گرفتاری های خودش سر بر زانو میگذارد با غمی دو چندان شب را به سحر میرساند ساعت 4.30 صبح است که مریم را برای نماز بیدار میکند مریم با کسلی و مریضی خود نمازش را میخواند .رضا بیلش را به دوش میکشدو به یاغ میرود .

ساعت 7 به خانه بر میگردد ماشینی را جلوی خانه میبیند.

دوان دوان به خانه میرسد....

ادامه دارد....                               

                                                                 جوان شهداد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۰۴
سعید گنجوزاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی