کــلــــوب شــــهــداد

شهری با تمدن شش هزار ساله...در گرمترین مکان در زمین!!

کــلــــوب شــــهــداد

شهری با تمدن شش هزار ساله...در گرمترین مکان در زمین!!

کــلــــوب شــــهــداد
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
نویسندگان
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

اعتراف کشی به سبک مجیدی!!!




فردوسی‌پور:پرسپولیسی‌بودم‌‌ولی‌الان‌مهم‌نیست


عادل فردوسی پور مجری برنامه نود در اواسط بحث با فرهاد مجیدی که کمی به تندی گراییده بود، در نهایت اعتراف کرد که در کودکی به پرسپولیس گرایش داشته است.


به گزارش "ورزش سه"، ماجرا از آنجا آغاز شد که مجیدی در تکذیب تیتر چندسال پیش فرهاد مجیدی در خبر ورزشی ( من به پرسپولیس می روم) ، حرفهایش را تکرار کرد و گفت اینکه یکی از اعضای تحریریه این روزنامه روی این تیتر صحه بگذارد ملاک نیست . او سپس گفت : پدر شما هم ده سال پیش به من گفت شما به اتفاق برادرتان هر هفته به ورزشگاه می رفته اید و برای پرسپولیس پرچم تکان می داده اید ...

با این جمله غیرمنتظره مجیدی ، عادل لحظه ای عقب کشید اما در نهایت تسلیم شد و گفت که در کودکی به پرسپولیس گرایش داشته اما حالا دیگر برایش فرقی نمی کند .

این اولین باری بود که فردوسی پور که همواره گفته می شد پرسپولیسی است ، لب به اعتراف گشود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۳ ، ۰۷:۱۴
سعید گنجوزاده

پیشاپیش تا محرم

*مقدم*






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۹:۴۹
سعید گنجوزاده


در دنیا جای کافی برای همه هست!

پس بجای اینکه جای کسی را بگیری..

******

سعی کن

جای خودت را پیدا کنی.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۱
سعید گنجوزاده

آهای بی صبرو حوصله
سلام...
منم دوستت
پاشو بیا با من،بده تو دستت
میرویم با هم جایی که خاطره داریم هر دو
دستت را دادی...
اما چرا ضعیف میزند نبضت؟
چیست دلیل اندوه و این همه بغضت؟
چرا دائم میخوری حسرت؟
وقت است بیایی بیرون ز لاکت...
بیا با من برویم
جایی که هر دو خاطره داریم
بی صبر و حوصله پاشو منم دوستت

(شاعر+ک)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۱:۴۳
سعید گنجوزاده

رضا به باغ میرود کمی گرسنه است از باغ اناری میچیند و میخورد یک ساعتی در باغ میماند و به خانه برمیگردد به خانه میرسد .

مریم به آرامی دراز کشیده است ،رضا به آرامی لباس عوض میکند و کارهایش را انجام میدهد و محیای رفتن به مغازه میشود.

فردا سالگرد ازدواج رضا و مریم است و هنوز حتی دو طرف با هم در موردش حرف هم نزده اند.

رضا در مغازه به این فکر است تا چگونه این روز را برای مریم روز خوب و پرخاطره ای بسازد.

ناگهان گوشی رضا زنگ میخورد:

صاحب خانه اش است.رضا تلفن را جواب میدهد.

رضا:سلام خوب هستید؟

صاحب خانه:سلام آقا رضا چه خبر کجایی؟

رضا:من مغازم چیزی شده؟

صاحب خانه:چی میخاستی بشه فردا آب داری  روی باغ میدونستی؟

رضا:نه من امروز که آب داشتم باز فردا هم دارم؟شاید نتونم بگیرم کار دارم!

صاحب خانه:یعنی چی رضا اون باغ دست تویه باید سبز نگهش داری .آب رو هم از یکی گرفتم تا عصر آب داری.

رضا با پریشانی قبول میکند . "آه این دیگه کیه همش باید دنبال آبای اینا باشم خسته شدم ، خدایا فردا سالگرد ازدواجمه چه خاکی به سرم بریزم؟"

رضا به قنادی میرود تا شیرینی بخرد اما قیمت ها مناسب نیست البته برای او مناسب نیست.

قنادی را ترک میکند و به مغازه میرود در همان لحظه صاحب مغازه از راه میرسد .از دور میفهمد برای چه آمده "وای خدا این دیگه از کجا اومد اه مثل اینکه نباید بد بیاری های ما تموم بشه،خدایا شکرت"

رضا:سلام حاج آقا خوبید؟

صاحب مغازه:سلام آقا رضا شما خوبی؟ میدونی که برای چی اومدم؟

رضا:بله حاج آقا ببخشید دیر شده چشم ایشاالله تا آخر هفته میریزم به حسابتون .

صاحب مغازه:اینبار مثل اون ماه نشه آقا رضا؟

رضا :نه حتما میریزم.

صاحب مغازه:باشه من منتظرم .خداحافظ.

رضا خداحافظی میکند و داخل مغازه میرود.

یکی دو ساعتی میگذرد هوا کمی تاریک شده است ،آماده رفتن به خانه میشود.

به خانه میرسد در میزند وارد میشود خانه کمی ساکت به نظر میرسد

ادامه دارد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۳
سعید گنجوزاده

پیشاپیش تا محرم

هر هفته چند مداحی جدید برای مخاطبان کلوب

بهمنی-علیمی

 
 
مداح بعدی را شما انتخاب کنید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۹:۵۷
سعید گنجوزاده

با سلام خدمت مخاطبین کلوب شهداد

 از این پس نظرات شما بدون نیاز به تایید ثبت خواهد شد.

با تشکر

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۱:۲۹
سعید گنجوزاده

*قهرمانی قدرتمندانه والیبالیست های ایرانی مبارک*

نکته؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۰۹
سعید گنجوزاده

شکست استقلال در جشن 70 سالگی اش.....!


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۲۰:۵۳
سعید گنجوزاده

ببین رضا اگه تا هفته آینده یه فکری نکنی مجبور میشم من یه فکری به حال دخترم بکنم.

 

رضا سکوت میکند و از اتاق بیرون میرود.

 

ساعتی بعد مادر مریم از آنجا میرود و رضا هم آماده رفتن به مغازه خود میشود

این صبح شاید بدترین صبح زندگیش باشد

در میان راه باز هم مرد دیوانه را  میبیند مرد به او سلامی میدهد رضا جوابی نمیدهد مرد پشت سر او فریاد میزند "مگه من چیکارت کردم که جوابمو نمیدی" مرد دیوانه توقع این رفتار را نداشت

هیچ گاه اینگونه جوابی از رضا نشنیده بود

رضا به دکه اش میرسد.بسم الله میگوید و وارد میشود با خود فکر میکند که چگونه پول را جور کند تا بلکه زندگیش را که به سختی زنده نگه داشته است را به این آسانی از دست ندهد.

در همین خیالات بود که مشتری از راه میرسد.....

ساعت نزدیک ظهر است و هنوز هم در فکر جور کردن پولی برای درمان مریم است.از مغازه بیرون میرود نگاهی به دور و برش میاندازد و به همچراغهایش نگاهی می اندازد به هیچ کدام امیدی ندارد ، امید حتی محل گذاشتن را هم ندارد چه برسد به اینکه به او پولی قرض دهند.

نزد آقا مرتضی میرود

رضا:سلام

آقا مرتضی :سلام آقا رضا خوبی چه خبر بابا احوالی نمیگیری؟

رضا کمی امیدوار میشود "حداقل کمی منو تحویل گرفت"

رضا:احوال پرس شما هستیم

آقا مرتضی:بیا تو بشین کنار من چیزی شده در همی؟

رضا :نه چیزی نیست.راستش...

آقا مرتضی:چیشده بگو کسی چیزی گفته؟

رضا :نه یکم وضع مالیم خوب نیست خانمم مریضه...

کلام رضا به آخر نرسیده که آقا مرتضی از کنار رضا میرود به سمت انبار.

رضا به دنبال او میرود و میداند که تنها امیدش این است که غرورش را زیر پا بگذارد و ملتمسانه از او پول بخواهد.

رضا :شما دارید بهم قرض بدید؟

آقا مرتضی با کم حوصلگی :خودت بهتر میدونی که وضع کاسبی خرابه.حالا چند میخوای؟

رضا:یه صد تومنی باشه کافیه.

آقا مرتضی:نه ندارم والا.

رضا نا امیدانه و ملتمسانه آخرین حرفهایش را هم میزند اما چه سود جوابی به او نمیدهد.آقا مرتضی به او با طرز حرفش میفهماند که برود و بی محلش میکند.

رضا خداحافظی میکند.به سمت خانه میرود.

به خانه میرسد .وارد اتاق میشود مریم به استقبالش می آید .سلامی میدهد و بدون هیچ مقدمه ای میگوید"چند کار کردی رضا؟"

رضا:کم نیست ولی زیاد هم نیست.

مریم :نتونستم نهار درست کنم اشکال نداره؟

رضا :نه اشکال نداره خودت خوبی چیزی خوردی؟

مریم: اره مامانم برام آورد خوردم.

رضا:خوبه من میرم تو باغ نگاهی بندازم و زود میام.....



ادامه دارد...

(جوان شهداد)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۶:۲۹
سعید گنجوزاده