اعتراف کشی به سبک مجیدی!!!
فردوسیپور:پرسپولیسیبودمولیالانمهمنیستعادل فردوسی پور مجری برنامه نود در اواسط بحث با فرهاد مجیدی که کمی به تندی گراییده بود، در نهایت اعتراف کرد که در کودکی به پرسپولیس گرایش داشته است. |
![]() |
به
گزارش "ورزش سه"، ماجرا از آنجا آغاز شد که مجیدی در تکذیب تیتر چندسال
پیش فرهاد مجیدی در خبر ورزشی ( من به پرسپولیس می روم) ، حرفهایش را
تکرار کرد و گفت اینکه یکی از اعضای تحریریه این روزنامه روی این تیتر صحه
بگذارد ملاک نیست . او سپس گفت : پدر شما هم ده سال پیش به من گفت شما به
اتفاق برادرتان هر هفته به ورزشگاه می رفته اید و برای پرسپولیس پرچم تکان
می داده اید ... با این جمله غیرمنتظره مجیدی ، عادل لحظه ای عقب کشید اما در نهایت تسلیم شد و گفت که در کودکی به پرسپولیس گرایش داشته اما حالا دیگر برایش فرقی نمی کند . این اولین باری بود که فردوسی پور که همواره گفته می شد پرسپولیسی است ، لب به اعتراف گشود |
رضا به باغ میرود کمی گرسنه است از باغ اناری میچیند و میخورد یک ساعتی در باغ میماند و به خانه برمیگردد به خانه میرسد .
مریم به آرامی دراز کشیده است ،رضا به آرامی لباس عوض میکند و کارهایش را انجام میدهد و محیای رفتن به مغازه میشود.
فردا سالگرد ازدواج رضا و مریم است و هنوز حتی دو طرف با هم در موردش حرف هم نزده اند.
رضا در مغازه به این فکر است تا چگونه این روز را برای مریم روز خوب و پرخاطره ای بسازد.
ناگهان گوشی رضا زنگ میخورد:
صاحب خانه اش است.رضا تلفن را جواب میدهد.
رضا:سلام خوب هستید؟
صاحب خانه:سلام آقا رضا چه خبر کجایی؟
رضا:من مغازم چیزی شده؟
صاحب خانه:چی میخاستی بشه فردا آب داری روی باغ میدونستی؟
رضا:نه من امروز که آب داشتم باز فردا هم دارم؟شاید نتونم بگیرم کار دارم!
صاحب خانه:یعنی چی رضا اون باغ دست تویه باید سبز نگهش داری .آب رو هم از یکی گرفتم تا عصر آب داری.
رضا با پریشانی قبول میکند . "آه این دیگه کیه همش باید دنبال آبای اینا باشم خسته شدم ، خدایا فردا سالگرد ازدواجمه چه خاکی به سرم بریزم؟"
رضا به قنادی میرود تا شیرینی بخرد اما قیمت ها مناسب نیست البته برای او مناسب نیست.
قنادی را ترک میکند و به مغازه میرود در همان لحظه صاحب مغازه از راه میرسد .از دور میفهمد برای چه آمده "وای خدا این دیگه از کجا اومد اه مثل اینکه نباید بد بیاری های ما تموم بشه،خدایا شکرت"
رضا:سلام حاج آقا خوبید؟
صاحب مغازه:سلام آقا رضا شما خوبی؟ میدونی که برای چی اومدم؟
رضا:بله حاج آقا ببخشید دیر شده چشم ایشاالله تا آخر هفته میریزم به حسابتون .
صاحب مغازه:اینبار مثل اون ماه نشه آقا رضا؟
رضا :نه حتما میریزم.
صاحب مغازه:باشه من منتظرم .خداحافظ.
رضا خداحافظی میکند و داخل مغازه میرود.
یکی دو ساعتی میگذرد هوا کمی تاریک شده است ،آماده رفتن به خانه میشود.
به خانه میرسد در میزند وارد میشود خانه کمی ساکت به نظر میرسد
ادامه دارد...
با سلام خدمت مخاطبین کلوب شهداد
از این پس نظرات شما بدون نیاز به تایید ثبت خواهد شد.
با تشکر